به گزارش راهبرد معاصر، در فاصله 7 ماه تا انتخابات ریاست جمهوری 1400، از جبهه اصلاح طلبان هنوز صدای واحد رویکرد مشخصی دیده نمی شود. چند دستگی گروهها، اختلاف بر سر موضوعاتی نظیر نقش محوری محمد خاتمی و البته کارنامه ضعیف و پرانتقاد دولت مورد حمایت آنها در حوزه های معیشتی و اقتصادی شاید بزرگترین چالشهای پیش روی این جریان سیاسی باشد.
اصطلاحطلبان که در سال 92 و 96 بیشترین حمایتها را از حسن روحانی و دولت او کردند، این روزها با انتقادهای پی در پی به دنبال فاصله گذاری با او هستند.
در گفتگو با محمد عطریانفر عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران، به بررسی آخرین وضعیت جبهه اصلاح طلبان در این روزها پرداختیم.
متن کامل این گفتگو را در ادامه میخوانید.
تشکر میکنم از حضرتعالی بابت زمانی که برای انجام این گفتگو در اختیار ما قرار دادید. درحالیکه چیزی حدود 7 ماه تا انتخابات ریاست جمهوری 1400 باقی مانده، به نظر میرسد جریان اصلاح طلب هنوز به یک استراتژی واحد برای حضور در انتخابات نرسیده. بعضی از آقایان صحبت از عدم شرکت میکنند و یا اینکه کاندیدایی معرفی نخواهند کرد، یکسری هم معتقد به شرکت در انتخابات هستند. از نظر شما فضای سیاسی فعلی در بین اصلاح طلبان چطور است؟ آیا شما هم به این انشقاق معتقدید؟ آیا استراتژی واحدی برای حضور در انتخابات وجود دارد یا نه؟ هرچند در فضای عمومی کشور هم هنوز آن طور که باید و شاید، فضای انتخاباتی شکل نگرفته است.
ابتدا اشاره کنم به این که انتخابات ریاست جمهوری به صورت زیرساختی و مبنایی با انتخابات پارلمان متفاوت است، هم از نظر انگیزههای نامزدهای انتخاباتی، هم از حیث حوزههای انتخابیه متکثر و متنوعی که در پارلمان وجود دارد و در ریاست جمهوری با یکحوزه انتخابیه یکپارچه طرفیم و هم از ناحیه نامزدهایی که میآیند و خود را مطرح میکنند.
از این جهت، در مقام تحلیل و ارزیابی فعالیت انتخاباتی احزاب درانتخابات ریاست جمهوری، باید متفاوت از انتخابات مجلس بیندیشیم و نظریه پردازی کنیم.
از آنجایی که موضوع مشارکت مردم معمولاً در هر دو انتخابات ملاک است، برخی فکر میکنند این دو انتخابات شباهتهای تام و تمامی با هم دارند درحالیکه به صورت کلی، کاملاً باید در دو دسته بندی و سرفصل جدا مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
انتخابات ریاست جمهوری در ایران، از میان چهار انتخاباتی که مردم در آن مشارکت میکنند مهمترین، کلیدیترین، موثرترین و جذابترین، هم برای مردم و هم انتخاب شوندگان و احزابی است که در ان حضور و نقش دارند.
اگر چنانچه شرایط عمومی کشور در وضعیت پایدار همه جانبه درموقعیتهای حقوقی و ثبات اقتصادی-سیاسی موسّعی باشد، احزاب نیز رغبت و علاقهشان برای مشارکت، جدیتر از زمانی است که افق پیش روی نظام مبهم باشد.
هرچقدر موقعیت کشور در انعکاس نظام جهانی دچار دست انداز باشد، به همین نسبت احزاب هم دچار ابهام و سردرگمی میشوند. لذا موقعیت فعلی نحوه مشارکت سیاسی در انتخابات 1400 با انتخابات سال 1396 و یا 1392 متفاوت است.
در آن موقعیت، دغدغهها و نگرانیها زیاد نبود و مردم هم با مجموعه مسائل و مشکلات به توافق ضمنی رسیده بودند و اقتصاد کشور تثبیت شده بود اما امروز لحظه به لحظه دچار دغدغه و نگرانی هستند.
وقتی با مردم و احزاب سیاسی که نماد طبقه متوسط شهری هستند در رابطه با انتخابات گفتگو میکنیم، بشدت دچار دغدغهاند و آینده را مبهم میبینند.
اشاره کردید در این 7 ماه تا انتخابات، آیا برای رسیدن به نقطه عملیاتی تأخیر داریم یا نه؟ بله در شرایط ثبات سیاسی قطعاً تأخیر داریم.
در انتخابات سال 92 یا 96 قبل از اینکه وارد آخرین سال انتخابات بشویم، تکلیف احزاب و جهتگیری سیاسی آنها و نامزدهای مورد نظرشان مشخص بود اما به تناسب شرایط عمومی امروز، نه. علتش هم این است که انتخابات ایران با انتخابات ریاست جمهوری آمریکا همزمانی دارد، به خصوص که مناقشه جهانی هستهای را نیز پیش روی خود داریم و موضوع برجام هم با خلف وعده آمریکا مواجه شد.
** رویکرد انتخاباتی گروههای سیاسی تا 3 ماه آینده مشخص می شود
به نظر میآید دو جریان عمده سیاسی کشور، یعنی چپ و راست یا اصلاح طلب و اصولگرا، تا 3 ماه آینده جهتگیریهای کلی شان مشخص میشود. گرچه وضعیت اصولگرایان به دو دلیل روشنتر است. یکی اینکه وقتی جریان فائق و حاکم -از هر خط فکری که باشد- میخواهد منصب ریاست جمهوری را بعد از دو دوره واگذار کند، گروه رقیب انگیزه و علاقه جدیتری برای به دست گرفتن موقعیت و سوار شدن بر مرکب قدرت دارد.
نکته دوم هم اینکه تکلیف اصولگرایان با نهادهای نظارتی روشنتر است، لذا با امنیت فکری بیشتری میتوانند آینده خود را پیش بینی کنند و نسبت به انتخاب نامزدهای مورد نظر زودتر اقدام کنند درحالیکه جریان رقیب یعنی اصلاحطلبان نمیدانند چه کسانی را میتوانند معرفی کنند که هم مورد توافق احزاب همسوی شان باشد، هم چهره شاخص و کارآمد و با کفایت باشد، هم مردم او را بشناسند و هم از دستگاه نظارت و بررسی صلاحیت شورای نگهبان سالم خارج شود. این ابهام و آشفتگی موجب میشود اصلاح طلبان عملاً دیرتر از اصولگراها به یک رهیافت کلی دست پیدا کنند.
** دولت آقای روحانی به صورت نیابتی اصلاح طلب است
* به نظر میرسد یک چالش بزرگ در جبهه اصلاحطلبان، کارنامه دولت فعلی است که از آن حمایت کردند و آن را روی کار آوردند و همین موجب آشفتگی بیشتر در این جریان شده است که هم نمیتوانند قید قدرت را بزنند و هم راه رسیدن به قدرت را برای خود هموار نمیبینند. به نظر شما این انسداد برای اصلاح طلبان الان وجود دارد؟ شما چقدر این چالش را جدی میبینید؟
دولت آقای روحانی، دولت اصلاح طلب نیست بلکه نیابتی اصلاح طلب است. در سال 1392 نامزد اصلی اصلاحطلبان آقای هاشمی رفسنجانی بود که به دلایلی که هنوز بر کسی روشن نیست، شورای محترم نگهبان صلاحیت ایشان را که از ارکان مهم نظام و انقلاب بود، رد کرد که این خود جزو اتفاقات عجیب و غریب سیاسی روزگاربود و عملاً با این اقدام شاذ و بیسابقه، اصلاح طلبان در دقیقه 90 دچار حیرت و سرگردانی شدند.
در آن مقطع، بنا به اشارهای که از ناحیه آقای هاشمی صورت گرفت و اصلاحطلبان هم نمیتوانستند به حوزه تحریم انتخابات ورود کنند -که مشخصاً بنده مخالف این نظریه هستم و آن را قبول ندارم و معتقدم ما در هر شرایطی حق نداریم انتخابات را تحریم کنیم- مجبور به انتخاب اصلح در میان نیروهای موجود شدند که در آن مقطع آقای روحانی بهترین گزینه بود.
** گفتمان اصلاح طلبی به پای آقای روحانی ریخته شد
هرچند آبشخور و خط فکری ایشان اصولگرا بود اما به دلیل عقلانیت سیاسی میتوانست به درستی با واقعیتهای جاری کشور مواجه شود. لذا اصلاح طلبان ایشان را مورد توافق قرار دادند وحمایت کردند و به این ترتیب پیروزی چشمگیری برای ایشان رقم خورد.
البته اگرچه بخشی از این پیروزی اثباتی بود ولی بخش مهمتری از آن، ناشی از عملکرد ناکارآمد جناب آقای احمدینژاد بود که اصلاحطلبان جزو مخالفین ایشان بودند.
در واقع گفتمان اصلاح طلبان گفتمان غالب شد و این گفتمان غالب به پای آقای روحانی ریخته شد. دولت آقای روحانی دولت آقای روحانی است و دولت مستقر، دولت احزاب اصلاح طلب نیست، حالا دو سه نفر از جناح اصلاحطلب هم جذب شده باشند که البته فکر نمیکنم بجز آقای جهانگیری چهره دیگری را از احزاب اصلاحطلب دعوت به کار کرده باشند. اگرچه حتی آقای جهانگیری هم نه به عنوان عضو شورای مرکزی کارگزاران بلکه به خاطر ارتباط وشناخت فردی و شخصی برگزیده شد.
دولت آقای روحانی به لحاظ ساختاری یک دولت غیر اصلاحطلب است اما تصویری که در جامعه مطرح است و بازتاب دارد این است که اصلاحطلبان حامیان جدی آقای روحانی بودند که همینطور هم هست.
البته بنده قائل به این هستم که اصلاح طلبان در قبال عملکرد این دولت پاسخگو هستند. اما این را هم باید توجه داشت که دولت در مقام تحقق تکالیفی که بر عهده داشت، آن طوری که مورد انتظار بود موفق عمل نکرد و این عدم توفیق، نوعی عدم کامیابی را در ذهن مردم بوجود آورده که دنبال مقصر میگردند.
بنابراین آقای روحانی و دولت و احزاب اصلاحطلب پاسخگو هستند ولی مقصر نیستند، پاسخگو، یعنی اینکه شما نسبت به یک حادثه که اتفاق افتاده تحلیل و بررسی کنید، ظرفیتها را بسنجید، دلایل را ارائه کنید و ببینید مقصر کیست، قاصر و یا بیگناه کدام است.
**مشکل از خارج است
آنچه که امروز به خاطر مشکلات اقتصادی بر سر ملت ما آمده، بخش اندکی را دولت باید برعهده بگیرد که به برخی ناکارآمدیهای دستگاه اجرایی برمیگردد اما بخش سنگینی از این گرفتاریها ناشی از شرایط کلی است که نظام سیاسی ایران با آن مواجه شده، مثل موضوع تحریم، به هم خوردن برجام و کارشکنیهای آمریکا که تماماً چرخ تولید را متوقف کرده و شاید بتوان گفت عملاً نفت را از چرخه اقتصاد خارج کرده و درآمدهای ملی را به شکل دهشتناکی کاهش داده است که متاسفانه آثار و تبعات آن هم بر دوش مردم میافتد.
مردم و رهبران سیاسی این توافق ضمنی را با هم دارند که در قبال مقاومت و استقلال سیاسی باید هزینههایی را بپردازند. اگر شما بخواهید استقلال سیاسی داشته باشید و استقلال ملیتان را در برابر دشمن غداری مثل آمریکا حفظ کنید نمیتوانید رفاه گذشته را هم داشته باشید.
این دولت اختیارات زیادی داشت حتی در خصوص مذاکره با امریکا ولی نتوانست به نحو احسن از این موقعیت استفاده کند. مواردی که شما فرمودید در دورههای گذشته هم وجود داشته است و فقط معطوف به مقطع فعلی نیست اما برخی معتقدند دولت با اتخاذ رویکردهای غلط مثل چیدن همه تخم مرغهایش در سبد برجام، چشمداشت به بیرون و غفلت از توان و ظرفیت داخل، کشور را با مشکلات فعلی روبرو کرد. آیا فکر نمیکنید این صبتهای شما تقلیل دادن نقش دولت باشد؟
من معتقد به نقد دولت هستم و این نقد را هم جزو برکاتی میدانم که در هر مدیریتی باید حاکم شود اما اینکه تصور کنیم با یک عبارت کلی بگوییم دولت اختیار داشته، نه، دولت چه اختیاری داشته است؟ اختیار داشته است که مذاکره کند ولی مذاکره برای مذاکره، هیچ دردی را دوا نمیکند مذاکره میکنند برای رسیدن به نتیجهای.
** اصلاحطلبان با شوق و اقبال از دولت روحانی حمایت کردند
* در دولت آقای روحانی که این مسئله رخ نداد. مذاکره کردند و به نتایجی هم رسید.
عملکرد آقای روحانی را در دو بازه زمانی میتوانید بررسی کنید. دولت نخستین و دولت بعدی که ارکان اصلی دولت اول هم اکثریت همین افرادی بودند که در دولت دوم هستند.
ایشان در دولت اول خود، با همان اختیاراتی که اشاره میکنید، روندی را آغاز کرد و کار را به نقطه مطلوب و قابل قبولی رساند که همان تعبیر برد-برد بود. این دوره، دوره ستایش آمیزی است. ثبات اقتصادی داشتیم و مردم به آرامش رسیده بودند. اصلاحطلبانی که در سال 92 با تردید و شرط و شروط پشت سر آقای روحانی قرار گرفتند، در سال 96 با شوق واقبال ایشان را تقویت کردند به حدی که رقیب اصولگرای او که شخصیتی موجه، جوان، زحمت کشیده و در حوزه های قضایی موفق بود، علی رغم همه اقتدار و یکپارچگی اصولگرایان و کنار گذاشتن اختلافات در حمایت از وی، باز هم نتوانست بر آقای روحانی پیروز شود. این عدم پیروزی، ناشی از موفقیتهای چشمگیر همین دولت اول بود.
در دولت دوم آقای روحانی، تحولاتی در آمریکا رخ داد. اوباما رفت و ترامپ آمد و بر خلاف تعهدشان، تمام معادلات و معاهدات فیمابین ایران و 5+1 را به هم زد. اینکه گفته میشود دولت همه تخم مرغ ها را در یک سبد چید، اینطور نیست. همه تخم مرغها در یک سبد قرار نگرفت. حوزههای داخلی، منطقهای و بین المللی همان مسیر خودش را میرفت و تقویت زیرساختهای داخلی کشور، تقویت نهادهای زیربنایی هم در همه سطوح در مسیر خودپیش میرفت.
حالا از کسانی که این سوال را مطرح میکنند باید پرسید دولت باید چه کار میکرد؟ ممکن است پاسخ بدهند که مثلاً نباید غنی سازی را متوقف میکرد، بیش از این که نمیتوانند نکتهای بگویند. خب وقتی شما این شرط را بگذارید و بگویید که نبایدمتوقف میکردیم، دیگر توافقنامهای به نام برجام رخ نمیداد.
توجه داشته باشید، زمینه اولیه مصیبتی که برما وارد شد ، ناشی از وابستگی ایران به اقتصاد جهانی است . اقتصاد ما اقتصاد آزاد است. علاوه بر این مشکل، وابستگی گستردهای است که اقتصاد ملی ما با نفت دارد. نفت یکی از مولفههای اقتصاد انرژی جهانی است و دولت هم عمدتا بافروش نفت میتوانست کشور را اداره کند.
نکته سوم اینکه امریکا به دلیل 40 سال مقاومتی که از ناحیه ملت و انقلاب ایران رخ داده حقیقتاً قصدش براندازی نظام است و مکانیسمهای براندازی از ناحیه حکومتهای ستمگر و استعمارگر جهانی نیز معمولا یا از طریق کودتاست یا از طریق دامن زدن به نارضایتیهای عمومی است و یا از طریق فشارهای اقتصادی که مردم را نسبت به حاکمیت بیایمان کنند.
من حقیقتاً بدون اینکه دلبستگی خاصی نسبت به دولت آقای روحانی داشته باشم، بر اساس یک داوری منصفانه اینطور فکر میکنم که اگر بخواهید سهم عدم توفیق دولت را بررسی کنید، بالای 60 - 70 درصد از این ناکامی ها ناشی از شرایط بینالمللی است و از حجم 30 - 40 درصدی باقیمانده هم بخشی متعلق به دولت و مدیران کشور و برخی از ایرادها و نقدها هم به شخص خود رئیسجمهور است و بخشی هم ریشه در دولت دهم دارد.
دولتها هرکدام 4 سال و یا 8 سال می آیند، خدماتی انجام میدهند و در این رابطه دو تکلیف دارند، یکی اداره روزمره جامعه و دوم برنامه ریزی برای آینده کشور و نسلهای آتی. کشورهایی که به فکر توسعه برای آینده باشند، درآمدهای مازاد خود را به عنوان ظرفیتهای بین نسلی حفظ میکنند تا در روز مبادا به کار اید.
** دولت قبل مقصر است!
در دوره آقای احمدینژاد انصافاً یک دوره بسیار شکوفا از نظر درآمد نفتی بالای 700میلیارد دلار داشتیم. کمتر از یک سوم این مبلغ، نیاز روزمره ملت ایران در آن 8 سال بود و باید دو سوم دیگر ذخیره میشد ولی متاسفانه این ذخیرهسازی رخ نداد وهمه به مصارف عادی و ریخت و پاش صرف شد.
امروز که کشور دچار کمبود درآمد ارزی هست، اگر آن ذخیرههایی که دولت دهم به ثمن بخس آنها را دور ریخت و باد هوا شد وجود داشت، میتوانست بخشی از مشکلات مردم را حل کند.
دولتهای ناکارامد بعضا رفتارهاشان به گونهای است که زمین سوخته را تحویل دولت بعدی میدهند، این جزو خسارتهای ملی ماست؛ چه احمدینژاد باشد، یا هرکس دیگری.
دولتها باید واقعا احساس کنند که در یک فعالیت بمثابه "دو امدادی" شرکت میکنند به این معنا که یک بخشی از این مسیر را دولت شما طی 4 یا 8 سال طی میکند و بعد باید آن را به دولت بعدی تحویل دهید تا بتواند این مسیر را ادامه دهد حتی اگر دولت بعدی مخالف شما باشد.
دولت آقای احمدینژاد از ذخایر بهینه استفاده نکرد و سرمایه به باد فنا رفت و همین نابخردی، دولت بعدی را با مشکل روبرو کرد.
از موضع یک تحلیلگر سیاسی اگرچه نقدهای جدی میتوان به عملکرد دولت آقای روحانی وارد کرد، ولی عمده مشکلاتی که امروز دولت پاسخگوی آن است، نسبتی با سامانه دولت ندارد.
** اصلاح طلبان باید پاسخگوی عملکرد دولت باشند
اشاره فرمودید که اصلاحطلبان خودشان را در قبال حمایتی که از این دولت کردند، پاسخگو میدانند ولی بیشتر به نظر میرسد بجای «پاسخگویی»، ما با «انتقاد» از عملکرد دولت روبرو هستیم. یعنی اصلاح طلبان به دولت انتقاد میکنند تا با این فاصله گذاری، دامن خودشان را از عملکرد او پاک کنند تا آن حمایشان از دولت، در انتخابات 1400 برایشان مشکل ساز نشود.
همین است که افرادی مثل آقای بهزاد نبوی آن را غیراخلاقی میدانند. نظر شما چیست؟ رویکرد فعلی اصلاح طلبان پاسخگویی است یا انتقاد و آیا شما با نظر آقای نبوی موافقید؟
انتظاری که از تحلیلگران سیاسی و صاحب نظران و شخصیتهای سیاسی، میرود این است که نقدها، منصفانه باشد.
اینکه میفرمایید برخی این نقد را به اصلاحطلبان وارد میکنند که به دنبال پاک کردن دامن خود از عملکرد دولتند، اولاً دامن اصلاح طلبان مبراست. اصلاح طلبان که دولت تشکیل ندادند، بلکه آمدند و از یک شخصیت موجه حمایت کردند. از میان موجودین، بهترین را حمایت کردند و پاسخگوی اصلی هم علی القاعده خود رئیس و دولت است.
البته میپذیریم اصلاحطلبانی که با دولت همراهی کردند باید پاسخگو باشند و این پاسخگویی هم نشان از ضعف اصلاحطلبان ندارد بلکه دلالت بر این دارد که در مقام تبیین مشکلات و مسائل، روشنگری کنند. پاسخگویی در این مقام یعنی روشنگری باین معناکه ریشه مشکلات از چه ناحیهای است.
اصلاحطلبان دامنشان آلوده نیست. کجا اصلاح طلبان در این دولت بر سر کار بودند که حالا پاسخگو باشند؟ هر کسی در هر جایی، حتی اگر پسر پیامبر هم سر کار بود باید پاسخگوی عملکرد خودش باشد.
در دولت هم رئیسجمهور پاسخ خودش را خواهد داد و تک تک وزرا و دستگاهها هم همینطور، باید وظایف شان را انجام بدهند.
اما اینکه اشاره میکنید مردم نقد دارند، بله این حق مردم است. ازاین حیث نقدی به گلایه مردم وارد نیست حتی اگر اشتباه کنند. مردم هیچ گناهی ندارند. مردم بسیار نجیب هستند و همیشه وظیفه خود در قبال نظام و دولتها را به بهترین وجه انجام داده اند و هرگاه نیاز بوده در صحنه بودند و هر مقرراتی وضع شده، تبعیت کردند در حالیکه مسئولان ظرفیت تحمل نقد وحتی فریاد آنها را هم ندارند و به خطا از موضع نظام سیاسی، هر حرفی بزنند محکوم شان میکنند. مردم تکلیف خودشان را در قبال نظام انجام داده اند و وقتی میبینند زندگیشان بهم ریخته و اقتصاد و قدرت خریدشان یک چهارم پنج سال قبل شده، حق دارند فریاد بزنند و ما هم نباید در قبال این فریاد، زبان و دهان آنها ببندیم، باید پاسخ قانع کننده به آنها داد.
** حرف نبوی را درباره اصلاحطلبان قبول دارم؛ اصلاحطلبان نباید درباره دولت دامن شان را جمع کنند
بحثی روی مردم نیست. موضوع سوال بنده هم انتقاداتی بود که از سوی اصلاح طلبان به عنوان حامیان دولت صورت میگیرد و افرادی نظیر آقای نبوی آن را غیراخلاقی میدانند.
موضع آقای نبوی را تایید میکنم و دیدگاهم به ایشان نزدیک است. ما باید این موضع را تأیید کنیم و روی آن بایستیم و به عزیزان صاحب نظر در حوزه اصلاح طلبی هم بگوییم که هنر این نیست که اگر دیدید یک دولتی به دلایل کاملاً موجه زمین خورده و آسیب دیده و از طریق آن، مردم آسیب دیده اند، دامن خودتان را جمع کنید و فاصله بگیرید، بله متاسفانه بقول معروف شکست "یتیم" است وپیروزی چندین "پدر"دارد. این کاملا ناجوانمردانه است. ما باید بمانیم، از طرف مردم فحش هم بخوریم و به مردم بگویم بله این دولت بدلایل نسبتا موجه وغیرارادی نتوانست به تکالیف خود آن طوری که انتظار میرفت عمل کند. این ناتوانی ناشی از ناتوانی ذاتی نیست. ناشی از عارضه بیرونی است که بر آن تحمیل شده است. چرا؟ چون این دولت همان دولتی است که در دوره اول خود، موفق بود. شرایط اقتصادی وضعیت با ثباتی داشت و درآمد ملی بامنطق متناسب وهمسوبا حفظ قدرت خرید مردم، سر جای خودش بود اما در دولت دوم عارضه ناخواسته ای رخ داده است.
مثل اینکه جنابعالی در خبرگزاری تسنیم کار میکنید و مسئولان ارشد شما به دلایلی نتوانند منابع مالی لازم را برای پرداخت حقوق شما تأمین کنند و فرضا 6 ماه حقوق نگیرید. شما به منزل میروید اما نمیتوانید به بچهها و اهل خانه توضیح بدهید که حقوق نگرفتهاید. احتیاجات آنها را باید برطرف کنید و ندارید که تامین کنید. حالا آیا درست است که آنها بگویند عجب پدر بیکفایتی داریم که نمیتواند زندگی ما را تامین کند؟
خانواده شما، همان ملت هستند و شما دولت هستید و مقامات بیرونی که نتوانستند حقوق شما را بدهند، فشارهای جامعه جهانی است که رخ داده و درآمد نفتی شما را به صفر رسانده است.
برای اداره کشور بالای 70 درصد درآمد دولت از طریق نفت تامین میشد و کمتر از 30 درصد از طریق مالیات؛ حالا یک دفعه این درآمد نفتی صفر شده، چقدر میتوانید مابه التفاوت آن را با مالیات جبران کنید؟
در زندگی، گاهی کار به جایی میرسد که مجبورید ماشین زیر پایتان را بفروشید تا بتوانید زندگی را اداره کنید ولی همیشه هم نمی توانید یک وسیله که ضرورت زندگیتان است را به این سادگی بفروشید. دولت الان در این مصیبت گرفتار شده است.دارد اموال خود را میفروشد.
باید واقعبین بود. دولت به قدر نیاز کفایت داشته و کار خودش را کرده ولی الان دچار دست انداز شده است و لذا من با موضع منصفانه آقای بهزاد نبوی همراهتر هستم و نوع نگاه آن دوستان عهدشکن را نمیپسندم.
* موضوعی که خصوصا طی یکی دو سال اخیر خیلی در میان جریان اصلاح طلبی مطرح شده، بحث محوریت آقای خاتمی در این جریان است. الان میبینیم که برخی افراد دیگر چنین نقشی را برای ایشان قائل نیستند و از او انتقاد میکنند؛ از جمله حزب کارگزاران که ایشان را واجد شرایط محور بودن برای اصلاح طلبان نمیداند. ما اخیرا با آقای کواکبیان هم که صحبت کردم، ایشان میگفتند ما آقای خاتمی را قبول داریم ولی به عنوان مشاور، نه به عنوان کسی که محوریت کار را بر عهده بگیرد. شما چه تحلیلی در این باره دارید؟ آیا حزب کارگزاران خودش میخواهد محور این جریان باشد؟ با توجه به اینکه اساساً معتقد هستند که اصلاح طلبی از مجلس پنجم از سوی این حزب شروع شد و آنها بودند که آقای خاتمی را در انتخابات 76 به عرصه آوردند
مادامی که فعالیتهای سیاسی در ایران در قد و قواره احزاب به صورت واقعی شکل نگیرد، شخصیتهای کاریزما اثربخش و نقشآفرین هستند ضمن اینکه اساسا در جوامع شرقی اینطور است. چه بسا شخصیتهایی که نقششان از یک حزب بزرگ هم بزرگتر است.
حتی در جوامع غربی مثل فرانسه هم مثلاً یک آدمی مثل ژنرال دوگل همینطور بوده است. دوگل را نمیتوان با مکرون مقایسه کرد. مکرون منتخب یک حزب است ولی دوگل خودش یک شخص و "گلیسم "یک نظریه سیاسی است. ما هم در ایران نمی توانیم از این مقوله ها فاصله داشته باشیم. شخصیتهای ما تا اطلاع ثانوی همچنان موثراند. مادام که احزاب به معنای واقعی کلمه تجمیع نیروی سیاسی نکرده و بخشی از بارتکالیف ملی را تقبل نکنند، شخصیتها مؤثرند. بنابراینتازمانی که بار اصلی احزاب و سیاست ورزی به مفهوم واقعی عملا روی زمین بماند، شخصیت های موثر، صاحب موقعیت و وجاهت ملی نقششان برجسته میشود.
شما این مسئله را هم در جریان اصولگرایی و هم در جریان اصلاح طلبی می بینید. برای مثال، هرچقدر هم که حزب موتلفه جوانگرایی کند، نمیتواند نقش مرحوم عسگراولادی را فراموش کند.
درعرصه سیاست و نفوذ مردمی مگر میتوان نقش محوری برخی از شخصیتهای موثر و کارآمد را حذف کرد. در سال 96، جریانات سیاسی اصولگرا به ظرفیت و جمع بندی 10 نفره ای برای کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری رسیده بودند که آقای رئیسی در میان آن 10 نفر هم نبود ولی در دقیقه 90 آقای رئیسی وارد صحنه شد و از آقای قالیباف خواسته شد که از صف اول برود پشت سر ایشان بنشیند. این ناشی از تاثیر، جایگاه و اتوریته جامعه روحانیت مبارز به عنوان نظریهپرداز در درحوزه اصولگرایی است.
در اصلاح طلبان هم این نقش را آقای هاشمی داشتند. آقای خاتمی هم این نقش را بخوبی و با فاصله بسیار از دیگران پیدا کردهاند. ما امیدواریم یک روز احزاب به چنان اقتداری برسند و نظام سیاسی هم این اقتدار را به رسمیت بشناسد که دست به دست شدن قدرت سیاسی و تداول قدرت و مدیریت بین احزاب، در ظرفیت و چارچوب نظام رخ بدهد. امیدواریم، ولی تا آن زمان که به این نقطه کمال برسیم، علی القاعده این شخصیت ها موثر خواهند بود.
** خاتمی برای اصلاحات یک شخصیت کلان نگر است نه راهبر عملیاتی و اجرایی
در این رابطه به هیچ عنوان نمیتوان نقش موثر و کلیدی آقای خاتمی را کتمان و فراموش کرد و یا آن را نپذیرفت. چه آقای کواکبیان و چه هرکس دیگری بخواهند یا نخواهند، این یک واقعیت بیرونی است.
واقعیتی که وجود دارد این است که جناب آقای خاتمی محور یک نظریه و گفتمان سیاسی است که اسمش اصلاح طلبی است. این شخصیت، شخصیت کلان نگر است. وقتی می خواهید از مرحله کلان نگری وارد عرصه سیاست عملی بشوید نیازمند ساختار اجرایی هستید، مدیریت و راهبری عملیاتی ساختار اجرایی، علی القاعده از تکالیف ذاتی آن شخصیت کاریزما نیست بلکه جزو تکالیف مهم احزاب است. اینها باید با هم همفکری و توافق کنند و مدیریت ساختاری را پیش ببرند.
برخی دوستان دچار خلط مبحث میشوند، به این معنا که مثلاً فکر میکنند اگر گفته شود، جناب آقای خاتمی باید در این وجاهت، مقبولیت و مرجعیت گفتمانی باقی بماند و بخشهای اجرایی را واگذار کند، یعنی جسارتی صورت گرفته، اصلاً این طور نیست. اتفاقاً حفظ حریم شخصیت موجهی مثل آقای خاتمی در این است که ایشان را از مسائل جزئی پیرایش دهیم و وزر و وبال آن را از سر ایشان بازکنیم.
** برخی در پوشش آقای خاتمی دنبال نقش برادر بزرگتری هستند
در جریان اصلاحطلبی رفقایی داریم که فکر میکنند به آقای خاتمی نزدیک ترند. لذا این نظریه تفکیک را نمی پذیرند. آنها در پوشش آقای خاتمی برای خود موقعیت و اختیارات برادر بزرگتر را قائلاند. این همان چیزی است که مورد نقد است. حالا یکی مثل آقای کواکبیان خوب نمیتواند بیان کند و یکی مثل آقای کرباسچی یک طوری بیان میکند که فکر می کنند ایشان خرده حسابی با آقای خاتمی دارد. اصلا اینطور نیست. هم آقای خاتمی و هم آقای کرباسچی در جای خودشان موجه و محترم هستند. هم آقای کرباسچی میداند و میپذیرد که جایگاه آقای خاتمی باید به رسمیت شناخته شود و هم آقای خاتمی باورش این است که جریان حزبی و گروههای سیاسی ولو به صورت ناقص، باید مسئولیت های اجرایی کار سیاسی اصلاحات را تعقیب بکنند. لذا نمیتوان خیلی برای این بحثها وزن قائل بود. البته شاید هم برخی از این گلایه ها ناشی از دامن زدن از طرف رقیب باشد برای اینکه بتوانند با طرح این بحثها و اختلاف افکنیها شرایط مناسبتری برای خود فراهم کنند.
** شورای هماهنگی احزاب اصلاح طلب کارآمد نیست
بعد از انتخابات اخیر مجلس، انتقاداتی که البته مسبوق به سابقه بود علیه شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان بیشتر شد و حتی بعضی از نزدیکان آقای خاتمی هم از این جمع کنارهگیری کردند. برخی هم معتقدند که برای انتخابات 1400 اصلاحطلبان باید یک تشکیلات متفاوتی را سازماندهی کنند. آقای خباز هم باز در مصاحبه با ما گفتند که نحوه عملکرد این شورا عوض می شود.
از نظر شما آیا همان شورای عالی سیاستگذاری اصلاح طلبان باید احیا بشود یا باید یک شیوه جدیدی مد نظر بگیرد؟
تاکنون دو سه جریان حقوقی حول محور اصلاحطلب شکل گرفته است. یکی خود احزاب هستند و هر حزبی برای خود سازوکار حقوقی دارد و کار سیاسی انجام میدهد. حالا البته در هر گروه و جبهه 20 تا 30 تا حزب ممکن است وجود داشته باشد ولی معمولاً دو یا سه حزب هستند که از بقیه فعالترند. در اصلاح طلبان، علیالقاعده حزب کارگزاران مهم است و حزب اتحاد ملت و مجاهدین انقلاب و تا حدودی میشود روی اعتماد ملی حساب کرد و البته مجمع روحانیون مبارز؛ بقیه هم تلاش میکنند ولی اینها موثرترند و مسئولیت های بیشتری عهدهدار می شوند. این یک مسئله.
در ذیل داستان احزاب متکثر موجود، جریانی شکل گرفت به نام شورای هماهنگی احزاب اصلاح طلب که این شورای هماهنگی فی الواقع دربرگیرنده همین احزاب موجود است اما چون در یک مقاطعی میخواستند توافق کنند، وزن گذاری نشدند.
یعنی هرکدام از 3-4 حزبی که از بقیه مهمتراند و نقش بیشتری دارند، یک نماینده در این شورا دارند و یک حزب ضعیف تر هم همینطور. این به معنای واقعی، کارآمد نیست. ضمن اینکه علاوه بر این ناکارآمدی، شورای هماهنگی دربرگیرنده شخصیتهای موثر حقیقی هم نبوده است.
برای رفع این نقیصه، یک شورای عالی تشکیل دادند که در آن، علاوه بر نمایندگان احزاب، شخصیتهای موثر هم باشند. در این رابطه نوعی ناهماهنگی شکل گرفت و عملاً اصلاحات را دچار برخی مشکلات کرد به خصوص آنجایی که اختلاف سلیقهها بیشتر بود و یا در جریانات انتخاباتی آدم مناسبی برای حمایت نبود و بنا بوده نیابتی حرکت کنیم. یک نظریهای هم مطرح شد تحت عنوان پارلمان اصلاحات که چرا ما نباید استانهایمان را در تدابیر و سیاستگذاری های ملی مشارکت بدهیم، که این موضوع اکنون معوق مانده و یک روزی باید به آن پرداخت.
به نظرم تا زمانی که این سنخ از گرفتاریهایمان را مرتفع نکنیم، هم به شورای هماهنگی نیاز داریم هم به شورای عالی نیاز داریم و هم به شخصیتهای محوری این جریان که حول وجود بابرکت آقای خاتمی جمع میشوند.
** رویکرد انتخاباتی اصلاحح طلبان را «اجتماع و اجماع مشایخ» مشخص میکند
آنچه مهم است اینکه باید سطح تعارضات و اختلافات را کاهش دهیم. اختلافات نباید رسانهای شود بلکه باید درون نهادهای حقوقی احزاب وشوراها مطرح و پاسخ داده شود. از این جهت، درخصوص انتخابات ریاست جمهوری علی القاعده توسط" اجتماع و اجماع مشایخ " در حوزه اصلاح طلبی تصمیمگیری خواهد شد. هم چهره های شاخص حزبی و هم شخصیت های حقیقی سیاستورز حول محور آقای خاتمی به یک جمع بندی خواهند رسید و در انتخابات نقش خود را ایفا خواهندکرد.
** نزدیکی به اشخاص نمی تواند شاخص اصلاح طلبی باشد
یک موضوع دیگر در جریان اصلاح طلبی تعارضی است که بین طیفهای میانهرو و رادیکال تر و تندتر شکل گرفته. بعد از طرح این مسئله از سوی حزب کارگزاران، آقای حجاریان در مصاحبه با روزنامه همشهری آن را رد کرد و گفت ما چیزی به عنوان معتدل و رادیکال را قبول نداریم و معتقد به اصلاحطلب اصیل و غیر اصیل هستیم. شما این تحلیل را قبول دارید؟ یعنی با این تعریف ایشان آیا جریاناتی مثل حزب کارگزاران و افرادی که به نوعی معتدل هستند، در جریان اصلاحطلبی غیر اصیل محسوب میشوند؟
ما با دوستانمان سر واژه که نباید بجنگیم. اصلا ما میگوییم سلّمنا، اگر دوست عزیز ما آقای حجاریان میگوید اصلاح طلب رادیکال نداریم، حرفش را دربست می پذیریم. اصلاً اصلاح طلب یعنی مقابله با رادیکالیسم. من یک زمانی با استمداد از تعبیری گفتم وقتی میگوییم اصلاحطلبان رادیکال، مثل این است که بگوییم مثلثی با چهار ضلع!
اگر آمدید گفتید عنصرسیاسی «رادیکال» یا «عنصر ساختارشکن» این یعنی اصلاح طلب نیست و در این بخش با نظر آقای حجاریان مخالفتی نیست. بله اساساً اصلاح طلبی با رادیکالیزم جمع نمیشود. اگر گفتید فلان فرد، اصلاحطلب رادیکال است، باید بگویم این فرد از بنیاد اصلاحطلب نیست ، یک آدم شورشگر و یا ساختارشکن نمیتواند اصلاح طلب باشد.
اما در رابطه با اینکه باید با این افراد مرزبندی کنیم و ببینیم چه کسی اصلاح طلب اصیل است و چه کسی غیر اصیل، نیازمند" شاخص "هستیم. اینکه من پسرعمه فلانی باشم یا دوست قدیمی فلانی که نمی تواند دلیل این شود که اصلاحطلب جعلی هستم یا اصیل. ما باید بگوییم اصلاحطلبی چیست و اصلاحطلب کیست.
ظاهراً به صورت غیرمکتوب وطبق عرف سیاسی موجه پذیرفته شده، اصلاح طلبی عبارت است از امر سیاست ورزی در عرصه قدرت ، حکومت و سیاست که اولاً یک امر قانونمند است، ثانیاً یک امر تدریجی است، ثالثاً یک امر غیرخشن وغیر رادیکال است و رابعاً یک جریان اجماعی و همگرایانه است بین نظریه های مختلف و اینکه اصلاح امر وتداول قدرت باید از طریق صندوقهای رای دست به دست شود.
اگر این عبارت ها را به عنوان شاخص و معیار برای اصلاح طلبی قبول کنیم، آن وقت بنده هم همراه هستم و با این شاخص ها، افراد را با آن می سنجیم. پس در این صورت اگر کسی آمد و گفت ما در انتخابات شرکت نمیکنیم، میگوییم این با اصول اصلاح طلبی مغایر است پس اصلاح طلب نیست چون یک اصل اساسی اصلاح طلبی را نپذیرفته است. یا اگر یک نفر آمد و از تحریم انتخابات دفاع کرد، مشخص است که این اصلاح طلب نیست. اگر این مبنا را مورد توافق قرار بدهیم، مخالفتی با آقای حجاریان نداریم.
** یک اصلاح طلب باید از یک اصلاح طلب حمایت کند
گفته می شود طیفی از اصلاح طلبان و مخصوصاً حزب کارگزاران برای انتخابات 1400 ممکن است به سمت کاندیدای حمایتی مثل آقای علی لاریجانی بروند. آیا ایشان یا افرادی از این جنس مد نظر این جریان قرار دارند یا خیر؟
اولاً و بالذات، جریان اصلاحطلبی درانتخابات باید عنصری را از درون خانواده اصلاحطلبان گزینش کند و از آن حمایت شود. این امر غیرعقلایی است که شما نظریهای را بنیانگذاری کنید و سنگ بنایش را بگذارید و بعد بگویید از فرد دیگری در اردوگاه متفاوتی حمایت کنیم. از این جهت، کسانی که چنین مطالبی را مطرح میکنند، با واقعیت سیاسی ایران آشنایی کافی ندارند. یک اصلاح طلب باید از یک اصلاح طلب حمایت کند.
حالا آمدیم و بر خلاف یک سنت پذیرفته شده تاریخی از عصر امام خمینی(ره) تا به امروز، شورای نگهبان سیاستهای خود را به گونهای به کار بست که هیچ اصلاح طلبی از این فیلتر خارج نشد. آن وقت تکلیف اصلاح طلبان چیست؟ ما که نمی توانیم به سمت تحریم که ضدیت تام با شاخص اصلاحات دارد، برویم.
در این صورت به همان سیاق ادبیات فقهی، اکل میته صورت میگیرد. نمیتوان گفت چون آدم خودمان را نداریم، پس میرویم و در خانهمان میخوابیم واز فرط گرسنگی سیاسی میمیریم. رقیب هم همین را میخواهد که شمای رقیب بدست خود از صحنه خارج شوید.
در اینجا اول باید ارتباط تعاملی وقانع کننده ای با شورای نگهبان برقرار کنید و آنها را توجیه کنید که اصلاح طلبان رکن موثر سیاسی در کشور هستند که نمی شود نمایندهای در انتخابات نداشته باشند. اگر در این تعامل موفق نشدید، باز باید تلاش کنید و با شخصیتهای بالاتر و مشخصاً شخص رهبری گفتوگو کنید که شما راضی نشوید و اجازه ندهید این حق از اصلاحطلبان دریغ بشود.
** ممکن است به سمت کاندیدای حمایتی مانند سال 92 برویم
به باور من، رهبری حضور نامزد اصلاح طلبان را در رقابت های سیاسی انتخابات رکن ذاتی رقابت میدانند لذا شورای نگهبان هم ولو باکراهت ملزم به تمکین خواهد بود. اگر بفرض محال باز هم نشد -چون ما قبلا سرسختی های شورای نگهبان را دیده ایم- باید ببینیم اصول سیاستهایی که اتخاذ میکنیم با اصول اصلاح طلبیمان مغایرت پیدا نکند و بالمأل دست به تدبیری از جنس الاقرب فالاقرب بزنیم.
حرکت اصلاح طلبان درسال 92 مصداق اتم این حرکت هوشمندانه بود که شورای نگهبان اصلاح طلبان را از نامزد حقیقی شان بازداشت ولی رفتیم از کسی حمایت کردیم که در پایان دوره اول ستایش وقدرشناسی اش کردیم. چه بسا که در این دوره هم به این تدبیر برسیم اما اینکه از ابتدا برویم سراغ شخصیت ولو معتدل غیراصلاحطلب، نه. این منطق پذیرفته شده نیست.
افرادی مثل آقای جهانگیری و عارف هم جزو کاندیداهای اصلاح طلب ها خواهند بود؟
اینها برادران شایسته ای هستند که میشود مطرح شوند ولی باید اجازه بدهیم که در زمان خودش ببینیم که مناسبترین شرایط برای مناسب ترین گزینه چیست و کیست.
نامزدی که معرفی می شود، باید نسبت به او چند مولفه را لحاظ کرد، خوش نامی، پذیرش و اقبال از سوی جامعه، موضوع تایید شورای نگهبان، صلاحیت های ذاتی او، تجربیات موفق گذشته او، توافق احزاب و... نکاتی است که باید روی تک تک شخصیتهایی که مطرح هستند لحاظ شود تا بتوان به جمع بندی جامع و مانع رسید.
** دل بستن به بایدن توهم است
به عنوان سوال آخر، ما در این مقطع درحالی با انتخابات ریاست جمهوری امریکا مواجه شدیم که به نظر میرسد این دوره بیش از گذشته مورد توجه افکار عمومی در داخل قرار گرفته و اگر قبلا خیلی برای مردم مهم نبود که چه کسی با چه کسی رقابت میکند، ولی الان در مورد آرای الکترال ایالاتهای آمریکا هم صبت میکنند و شاید برخی اینطور فکر کنند که حیات و ممات اقتصادی کشور منوط به این است که بایدن در انتخابات آمریکا پیروز شود با ترامپ. من فکر میکنم میشود نام این موقعیت را به نوعی استعمار سفید گذاشت که ما سرنوشت خودمان را تا این حد به انتخابات آمریکا گره بزنیم. این وضعیت نتیجه چه چیزی است و چه کسانی این زمینه را فراهم کردند تا چنین تفکری در جامعه شکل بگیرد.
بخشی از این عارضه ناخواسته رخ می دهد. چون متاسفانه یا خوشبختانه با زبان سیاست با جامعه سخن گفتیم که چالش معیشت امروز ناشی از بدعهدیهای امریکا و برهم زدن برجام توسط آنها و بخصوص شخص ترامپ است. این یک واقعیت و مصیبت ناشی از خلف وعده امریکاییهاست پس طبیعی است که ذهن جامعه غیر سیاسی ما به این سمت می رود که بهتر است فردی که چنین ضربهای زده نیاید و دیگری بیاید. موضع سلبیشان نسبت به ترامپ ناشی از همین واقعیت خارجی است ولی تصور اینکه اگر بایدن بیاید، نان شان در روغن است، این یک توهم است.
در هر کشوری معمولا درزمینه سیاست داخلی بین دو رقیب تفاوت 20 تا 30 درصد بیشتر نیست. ولی در سیاست های منطقه ای و بین المللی مواضعشان نوعا برهم منطبق و واحد است.
من همیشه گفتهام سیاست های خاورمیانهای آمریکاییها اینطور است که دموکراتها اول مذاکره می کنند و بعد میزنند، جمهوری خواهان اول میزنند و بعد مذاکره می کنند. تفاوت چندانی با هم ندارند و ما بیخود دلبستهایم. حتی اگر بایدن هم پیروز انتخابات شود معلوم نیست چه اتفاقاتی رخ میدهد. مهم این است که مسئولان ارشد کشور برای خود و ملت و ارتباط با دنیای پیرامون از جمله آمریکا برنامه داشته باشند. چه بسا ممکن است طبق کلام و فرمایش رهبری، بنا بضرورت یک نرمش قهرمانانه ای هم رخ دهد، چه اشکالی دارد؟ مهم این است که خود ملت و مسئولان کشور برنامه داشته باشند والا اینکه بنشینیم و منتظر باشیم که در غرب چه میشود، این توهم و نابخردی است و سرمان کلاه می رود.
از این منظر آیا عملکرد برخی رسانههای اصلاحطلب از جمله روزنامه سازندگی جای نقد ندارد که مثلا تیترهایی را انتخاب کردند که همین تیترها در سوق دادن نگاه مردم به سمت یکی از کاندیداهای انتخابات امریکا موثر باشد؟ به نوعی که برخی معتقدند این روزنامهها تبدیل به ستاد انتخابات بایدن در ایران شدهاند.
ممکن است رسانه گاهی خطا هم بکند. ولی بد نیست از زاویه دیگری هم نگاه کنیم، درقضیه گروگانهای سال 60 در تاریخ سیاسی امریکا ، دیده شد سرنوشت انتخابات آنها به شکلی با سیاست و تدابیر ایران گره خورد . این اتفاق افتاد و تاثیر خودش را هم گذاشت.
حالا اگر این اتفاق مجددا رخ بدهد، هرچند به شکل گذشته هم نباشد، ولی اگر ترامپ رای نیاورد و بایدن پیروز شود، آن وقت ما یک زبان توجیهی برای مردم داریم که در مقابل این مقاومت سرسختانه که مردم هم همراهی و مصائب اقتصادی ان را تحمل کردند، این دستاورد به دست آمد که توانستیم رهبران گردن کلفت و بی منطق امریکا را یک گام به عقب برانیم و تاثیرگذار باشیم.
بالاخره باب گفتگوی از سر عزت، حکمت و مصلحت، با آمریکا از دستور کار مسئولان ما خارج نیست و در این شرایط (رای نیاوردن ترامپ) این تغییر موضع، منطقی تر به نظر میآید. از این منظر، تمرکز رسانه ها بر روی پیروزی بایدن خیلی هم ایرادی نداشت./ تسنیم